نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان dele zakhmi و آدرس sara7.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

 

خیانت واژه ی تلخی ست ، حقیقتی زهرآگین ،
فرود دشنه، پی در پی ، بر پیکره ی دوستت دارم ها ،
هرگز تبرئه ای نیست
آنکه را که را چنین به کشتن قلب آهنگین عشق برخاست و دلی را که پژمرد …



برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 21 تير 1398برچسب:, ] [ 15:25 ] [ sara ]

بعضی وقتا ما ها یه کارهای جالبی جالبی انجام میدیم که باعث خجالت

که نمیشه هیچ کلی هم بهش میخندیم حالا میخوام یه سری اعترافات

از کارهای جالبی رو که شنیدم و کارهایی هایی که خودم انجام د دادم براتون بزارم

.

.

.

.

.

با رفیقامون تو یه جمعی نشسته بودیم صحبت دختر و این چیزا بود. .موبایل دوستم زنگ خورد یکم که حرف زد تموم کرد بعد به ما تعریف کرد که: آره این دختره بچه خوشگل و با کلاسیه. باهاش الکی تیریپ ازدواج ریختم که بتونم بیارمش خونه. یه ساله دارم رو مخش کار می کنم .خیلی هم زرنگه و به راحتی نمیشه مخشو زد. ولی به بهونه اینکه با خونوادم آشناش کنم گفتم بیآد و……. یهو نگاه به گوشیش کرد رنگش مثل ماست شد. نگو تماس بر قرار بوده و طرف همه چیزو شنید.

.

.

.

برای دیدن بقیه اعترافات به ادامه مطلب برید

 


ادامه مطلب


برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:, ] [ 1:15 ] [ sara ]

 

سه نفر برای خرید ساعتی به یک ساعت فروشی مراجعه میکنند. قیمت ساعت ۳۰ هزار تومان بوده و هر کدام نفری ۱۰ هزار تومن پرداخت میکنند تا آن ساعت را خریداری کنند…

 

 

بعد از رفتن آنها ، صاحب مغازه به شاگردش میگوید قیمت ساعت ۲۵ هزار تومان بوده. این ۵ هزار تومان را بگیر و به آنها برگردان
شاگرد ۲ هزار تومان را برای خود بر میدارد و ۳ هزار تومان باقیمانده را به آنها برمیگرداند. (نفری هزار تومان)
حال هر کدام از آنها نفری ۹ هزار تومان پرداخت کرده اند . که ۳x۹ برابر ۲۷ میشود
این مبلغ به علاوه آن ۲ هزار تومان که پیش شاگرد است میشود ۲۹ تومان
هزار تومان باقیمانده کجاست ؟

 

جواب هاتون رو تو بخش نظرات همین مطلب بنوسید...



برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:, ] [ 20:33 ] [ sara ]

 

تـنـم از حادثـه خـسـتـه دلـم از غـصـه شـکـسـتـه

یـه مـسـافـر غـریـبـم راهـی یـک راه دورم

ناجـی شـکـسـتـه بـالـم کـه تـویـی تـنـها نـشـسـتـی

ای کـه واسـه خـاطـر مـن دل مـردم و شـکـسـتـی

پـر بـغـض و گـریـه بـودم تـو رسـیـدی تـا بـخـنـدم

واسـه پـیـدا کـردن تـو دل بـه جـاده ها مـی بـنـدم

راهـیـه یـه کـوره راهـم کـولـه بـار عـشـقـو بـسـتـم

دیـگه از خـودم بـریـدم دیـگـه از آیـیـنـه خـسـتـم

تـویـی کـعـبـه وجـودم دور چـشـمـه ی تـو گـشـتـم

نـکـن از دلـم گـلایـه بـایـد از تـو مـی گـذشـتـم

می خـوام ایـن عـشـق قـشــنگـو از نگـاهـت پـس بـگـیـرم

نـمـیـخـوام مـثـل پـرنـده تـوی یـک قـفـس بـمـیـرم

ای نـگـاه آبـی نـاز کـاش تـو مـهـربـون نـبـودی

مـیـون ایـن هـمـه آدم تـو یـه هـم زبـون نـبـودی

لـحـظـه گـذشـتـن از تـو آخـریـن لـحـظـه دیـدار

واسـه تـو از تـو گـذشـتـم هـمـیـنـو مـیـگـن یـه ایـثـار

 



برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 3 شهريور 1391برچسب:, ] [ 21:35 ] [ sara ]
 

کاشکی چشمامو میبستم
کاشکی عاشقت نبودم
اما هستم

 


کاش ندونی بیقرارم
کاش اصلا دوست نداشتم
اما دارم.......


کاش ندونی که دلم واسه چشات پر میزنه
کاش ندونی که میاد هرروز بهت سر میزنه
کاشکی بارون غمت منو میبرد
کاش ندونی که نگاهم خیره مونده به نگاهت
کاش ندونی که همیشه موندگارم چشم به راهت
کاشکی احساسمو
عشق

ت دیگه میمرد

 


کاش گلاتو میسوزوندم
کاش میرفتم نمیموندم
اما موندم


کاش یکم بارون بگیره
کاش فراموشت کنم من
اما دیره


برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:, ] [ 16:31 ] [ sara ]

 

يک پنجره براي ديدن

 

 

يک پنجره براي شنيــــــــــــــــــدن

 

 

يک پنجره که مثل حلقه ي چاهــــــــــــــــــــــــي

 

 

در انتهاي خود به قلب زمين مي رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد

 

 

و باز مي شود به سوي وسعت اين مهرباني مکرر آبي رنـــــــــــــــــــــــگ

 

 

يک پنجره که دست هاي کوچک تنهايــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــي را

 

 

از بخشش شبانه ي عطر ستاره هاي کريــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

 

 

سرشار مي کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

 

 

و مي شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

 

 

خورشيد را به غربت گل هاي شمعداني مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد

 

 

يک پنجره براي من کافيســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

 

 

*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

 

 

*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

 

 

*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*

 

 

*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

 

 

*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*

 

 

*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*

 

 

*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

 

 

*ــــــــــــــــ*

 

 

 

*ــ

 

*

 



برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, ] [ 15:25 ] [ sara ]

صبر کن!!!این چیزی نیست که تو بتونی باهاش بازی کنی



برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, ] [ 21:34 ] [ sara ]


 

اينجا من هستم؛ ، سکوتي شکسته و درهم بخاطر هر روز نديدن تو

اينجا من هستم ؛

تهي از زندگي و روزمرگي ، خالي تر از هميشه؛ با کلافي درهم و پيچ در پيچ

معني سکوتم را با چشمانم برايت بارها فرستاده ام

اينجا من هستم با آوازي که هرگز نشنيدي

من هستم و سازي مبهم

اينجا من مانده ام تنها در پس اندوه صداي کهنه سازم

من هستم و گلي پرپر شده از
عشقي کور

اينجا در شهري دور من مانده ام به انتظار هر لحظه که بيايي

در شهري خاک گرفته و غروبي تنگ ،

من هستم و سيمايي شکسته تر از هميشه

اينجا من هستم و خيال هميشگي چشمان مشکي تو. . .

حتي كلمات هم دگر از نوشتن دردهايم عاجزند

 



برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:, ] [ 17:31 ] [ sara ]

         


بذار اسمم روی اسم تو بمونه
نذار این جدایی دستمو بخونه
نذار این روزای خوبمون تموم شه
نمیخوام که زندگیم بی تو حروم شه

دل من هیچکسو غیر تو نمیخواد
با دل هیشکی جز تو راه نمیاد
آخه تو
عشقمی جز تو کیو دارم
که شبا سر روی شونهاش بذارم


بی تو تموم دنیام
بی تو حرومه رویام
این دل بی تو میمیره
دنیام بی تو هیچه
عطر تو میپیچه
این دل بی تو میمیره

فکر میکردم که برات زیادیم خسته شدی
عزیزم نفهمیدم شاید تو وابسته شدی
کاش بدونی نگاتو به یه دنیا نمیدم
عشق
من بودیو بودنتو نفهمیدم



بی تو تموم دنیام
بی تو حرومه رویام
این دل بی تو میمیره
دنیام بی تو هیچه
عطر تو میپیچه
این دل بی تو میمیره



برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:, ] [ 17:23 ] [ sara ]

           

حلالم کن دارم میرم 
چقدراین لحظه دلگیره  

گناهی گردن مانیست  
همش تقصیر تقدیره



نگام کن لحظه ی رفتن  
چه تلخه این هم آغوشی

چه وحشتناکه دل کندن  
چقدر سخته فراموشی



پرازبغضم پرازگریه  
پرازتلخی وشیرینی

حلالم کن دارم میرم  
منوهرگز نمی بینی



حلالم کن اگه دستام  
به دستای توعادت کرد

آخه دنیای عاشق کش  
به ما دوتا خیانت کرد



کلاف آرزوهامو  
چراهیشکی نمی بافه

برای ما دوتا عاشق  
جدایی دورازانصافه



تمام سهم من از تو  
یه حلقه س که توو دستامه

تمام سهم تو ازمن  
یه
عشق بی سرانجامه



تو بارونی ترین ابری  
من از پاییز لبریزم

چه معصومانه می باری  
چه مظلومانه می ریزم

 



برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:, ] [ 17:17 ] [ sara ]

کنار قاب پنجره

               به یاد تو نشستم

به یاد خاطراتمان

              و این دل شکسته ام

به انتظار لحظه ای

            که سبز و ساده بگذری

و با نگاه عاشقت

            مرا به کران ببری

چه ساده قلب کوچکم

            اسیر یک نگاه شد

شکست در سکوت و غم

                    و عمر او تباه شد

در این هوای بی کسی

                 هنوز هم نشستته ام

بون تو نمی پرم

                ببین که بال بسته ام

برای من هنوز هم

                      تو بهترین ترانه ای

برای پر گشودنم

                  امید بی کرانه ای!!!



برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, ] [ 23:14 ] [ sara ]

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه

 

 

 

عشق

 

 

 

 

چیه؟

هیچ کس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از

 

 

 

بچه

 

های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی

حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم

اونو دید و

گفت:لنا جان تو جواب بده
دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:
عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:
عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو

دیدی که بهت بگه
عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از
عشق براتون تعریف کنم تا

 

 

 

عشق

 

 

 

 

رو درک کنید نه معنی شفاهیشو

 

 

 

حفظ کنید

 

 

 

(((بقیه رو در ادامه مطلب بخونین)))


ادامه مطلب


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, ] [ 14:13 ] [ sara ]
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا

دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟

معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم
دخترك خیره شد و داد زد:

چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می

خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم

دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...

اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر

خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر
بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا

و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, ] [ 14:2 ] [ sara ]


هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت

تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم

هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو،با یاد تو، با عکسهای تو،

با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند

تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت

که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من است

وقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانم اما..

این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ،

شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، شوق دلتنگی و انتظار را میدهد

این عشق تو است که به من فرصتی دوباره میدهد

میترسم ، میترسم ، میترسم ! یک سوال در دلم مانده که میترسم از تو بپرسم!

میخواستم بپرسم که :

عزیزم هنوز مرا دوست داری...؟



برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, ] [ 13:30 ] [ sara ]

نمیخواهم خاطره شوم و بعد فراموش ، نمیخواهم  یادم در قلبت روشن باشد بعد خاموش .


نمیخواهم بگویی که دوستم داری بعد بروی ، نمیخواهم این حرفهای پوچ را برایم بزنی .


بودنت را میخواهم ، این که باشی ، اینکه همیشه مال خودم باشی ، نه اینکه رهگذری باشی و مدتی در قلبم باشی

مرا به خودت وابسته کنی و بعد مثل یک بازیچه کهنه رهایم کنی .


گفتم که قلبم مال تو است ، نگفتم که هر کاری دوست داری با آن کن !


گفتم تو مال منی ، نه اینکه همزمان با هر غریبه ای که دوست داری باش . . .


گفتم با وفا باش ، نه اینکه در این دو روز
دنیا ، تنها یک روزش را در کنارم باش !


نمیخواهم خاطره شوم و بعد فراموش ، بیا و از آب چشمه دلتنگی هایم بنوش .


تا بفهمی چه حالی ام ، تا بفهمی خیره به چه راهی ام . . .


دائم نگاهم به آمدن تو است ، اینکه مال من باشی و خیالم راحت ، اینکه همیشه خورشید
عشق در قلبمان بتابد


نمیخواهم در حسرت داشتنت بمانم ، نمیخواهم
آرزوی دست نیافتنی زندگی ام شوی ، غرورت را زیر پا بگذار  تا من

برایت دنیا را زیر پا بگذارم ، با من باش تا من تا ابد مال تو باشم ، وفادار باش تا آنقدر بمانم تا بفهمی عشق

چیست!


نمیخواهم کسی باشم که لحظه ای به زندگی ات می آید و بعد فراموش میشود ، نمیخواهم کسی باشم که

گهگاهی یادش میکنی ، گهگاهی به عکسهایش نگاه میکنی ، گهگاهی به حرفهایش فکر میکنی تا روزی که حتی

اسم او را نیز دیگر به یاد نمی آوری .


نمیخواهم
امروزعشق تو باشم و فردا هیچ جایی در قلبت نداشته باشم . . .



برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, ] [ 13:14 ] [ sara ]

 

اینــــجا تا پیراهنت راســـیاه نبینند

 

باور نمـــی کنند چیزی از دســــت داده باشـی ...

 

 



برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, ] [ 22:51 ] [ sara ]

 

امــروز ،

آرام تـــریـن

لــــحظـﮧ ﮯ دلـگـیـــر کننــده ﮯ

نــاب ِ دنیــاســـــــت ..



برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, ] [ 22:39 ] [ sara ]
 

 
 

 قــصــه اين گـونـــه رقـم خورد ... نبايد مي خورد

 

 

حالم از عشـق به هم خورد ... نبايد مي خورد

 




برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, ] [ 22:35 ] [ sara ]

                  

چقدر سخته

کسی رو که دوستش داری نتونی بهش بگی که دوستش داری

 

 وچقدر

بده که کسی تورو دوست داشته باشه واینو نتونه بهت بگه

چقدر سخته

تو چشای کسی که تمام
عشقت رو ازت دزدید وبجاش یه

زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زول بزنی و بجای اینکه

لبریز کینه و نفرت شی حس کنی که هنوز هم دوسش داری

 
چقدر سخته

دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که

یبار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده

چقدر سخته

تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما

وقتی دیدیش هیچ چیزی بجز سلام نتونی بگی

چقدر سخته

وقتی که پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه

اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که هنوز دوسش داری

چقدر سخته

گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار

خودتو بشکنی و آروم زیر لب بگی

گل من

باغچهء نو مبارک

 



برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, ] [ 22:14 ] [ sara ]

بعد یک سال بهار آمده،می بینی که؟

باز تکرار به بار آمده،می بینی که؟

سبزی سجده ی ما را به لبی سرخ فروخت

عقل با عشق کنار آمده،می بینی که؟

آنکه عمری به کمین بود،به دام افتاده

چشم آهو به شکار آمده،می بینی که؟

حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد

گل سرخی به مزار آمده، می بینی که؟

غنچه ای مژده ی پژمردن خود را آورد

بعد یک سال بهار آمده،می بینی که؟



برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, ] [ 19:57 ] [ sara ]

www.zahra2021.blogfa.com

این وبلاگ دوستمه حتما بهش سر بزنید



برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, ] [ 18:6 ] [ sara ]

 از زندگی، از این همه تکرار خسته ام/ از های و هوی کوچه و بازار خسته ام


 دلگیرم از ستاره و آزرده ام از ماه/ امشب دگر ز هر چه و هر کار خسته ام


بیزارم از خموشی تقویم روی میز/ وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام


از او که گفت یار تو هستم، ولی نبود/ از خود که بی شکیبم و بیمار، خسته ام


 تنها و دلگرفته و بیزار و بی امید/ از حال من مپرس که بسیار خسته ام



برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, ] [ 22:28 ] [ sara ]

 

تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت


 تا به کی بازیچه  بودن توی دست سرنوشت


 تا به کی با ضربه های درد باید رام شد


یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد


 بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار


خسته از این زندگی با غصه های بیشمار

 



برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, ] [ 22:22 ] [ sara ]

به سلامتی سندباد که کل دنیا رو با شلوار کردی دور زد

به سلامتیه کس که وقتی بردم گفت اون رفیق منه وقتی باختم

گفت من رفیقتم

به سلامتیه اونی که بی کسه ولی ناکس نیست

به سلامتیه مادر که بخاطر ما هیکلش بهم ریخت....



برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, ] [ 21:33 ] [ sara ]

 

بسترم


 صدف خالی یک تنهایی ست


 و تو چون مروارید


 گردن آویز کسان دگری



برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, ] [ 19:44 ] [ sara ]

 

 تو را گم کرده ام امروز و حالا لحظه های من گرفتار سکوتی سرد و سنگینند...


 و چشمانم که تا دیروز به عشقت می درخشیدند، نمیدانی چه غمگینند...


 چراغ روشن شب بود برایم چشم های تو، نمی دانم چه خواهد شد!


 پر از دلشوره ام، بی تاب و دلگیرم.


کجا ماندی که من بی تو هزاران بار، در هر احظه می میرم



برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, ] [ 19:40 ] [ sara ]

 تو را از دست دادم چون با هم متفاوت بودیم. همین!ا


 آیا آنقدر یکدیگر را دوست داشتیم که این تفاوتها را تحمل کنیم؟


 بی تردید نه!ا


هر چه بود گذشت، ما هر یک به راه خود رفتیم


ولی چرا تمام نمیشود؟


 چرا از یادم نمی روی


 نمیخواهم برگردی، میان ما دیوار چین پا گرفته است


 اما چرا رهایم نمی کنی!!



برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, ] [ 19:25 ] [ sara ]
یک باره همه جا روشن شد  و دالانی از نور او را به خود کشید .

سالها بود که از چیزی لذت نبرده بود، ولی حالا از اینکه در میان جنبش

هوا راه میرفت  و بر روی امواج نرم نور، قدم میگذاشت، لذت میبرد .

به  دنیایی از نور رفته  بود . به جایی رسیده بود که باید می ماند .

به او گفته بودند :

 

باید بمانی تا دوباره وقتش برسد .


قرار بود هنگام بازگشت ، از همان دالان و از همان روشنی بگذرد .

 

ولی این بار میترسید . میترسید دوباره برگردد . میترسید به جایی برود

 

که روزی دلداده شده بود  و سالها منتظر ٬

 

و در  تمام آن سالها ،

 

گریه های معصومانه اش را با لبخندی بی تفاوت ، جواب داده بودند.

 

دوست داشت این آخرین بار باشد .

 

دوست داشت  که خاطره ی این آخرین دلدادگی را تا ابد، در میان دنیایی از نور،  زنده

 

نگاه دارد .

 

 ولی به او گفته بودند که نمیتواند . گفته بودند که :


 


 

 

 


این بار هم چاره ای نیست. تنها کاری که فعلا میتوانی انجام دهی ،

 

 

 

 

 

این است که با تمام وجود گریه کنی .

 

 

 

 

 

ولی مطمئن باش که بعد از بازگشت ،

 

 

 

 

 

برای این گریه ها ،

 

 

 

 

 

در آغوشت میگیرند و در آن لحظه ٬ دوباره ، همه چیز را فراموش خواهی کرد .

 

 

 

 

 

 

مطمئن باش تا روزی که به گریه هایت بی تفاوت شوند، زمان زیادی مانده است.


 



برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, ] [ 19:0 ] [ sara ]

زشت است اینکه گیر سر از چین بیاوریم
کبریت‌های بی‌خطر از چین بیاوریم


آورده‌ایم هر چه شما فکر می‌کنید
چیزی نمانده شعر تر از چین بیاوریم

هر چند توی کشور ایران زیاد هست
ما می‌رویم گور خر از چین بیاوریم

آورده‌ایم ما نمک از ساحل غنا
پس واجب است نیشکر از چین بیاوریم

هی نیش می‌زنند و عسل هم نمی‌دهند
زنبورهای کارگر از چین بیاوریم؟

خواننده‌ها چه قدر زمخت‌اند و بدصدا
من هم موافقم قمر از چین بیاوریم

حالا که خوشگلان همه رقاص گشته‌اند
پس واجب‌ است شافنر از چین بیاوریم

خشکیده است، پس بدهیمش به روسیه
دریای خوشگل خزر از چین بیاوریم

تا آن که جمعیت دو برابر شود سریع
باید که دختر و پسر از چین بیاوریم

حالا که نیست کار بُزان پای کوفتن
ما می‌رویم گاو نر از چین بیاوریم

یک روز اگر که مردم ایران غنی شوند
باید گدا و در به در از چین بیاوریم

گویند سر عشق مگویید و مشنوید
ما می‌رویم لال و کر از چین بیاوریم



برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 6 مرداد 1391برچسب:, ] [ 13:14 ] [ sara ]

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت.

با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند

تا دختری سزاوار را انتخاب کند.


وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او بطور مخفیانه عاشق شاهزاده

بود.
دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.


مادر گفت : تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا.


دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند. اما فرصتی است که دست

کم یک بار او را از نزدیک ببینم.


روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای میدهم.


هر کسی که بتواند در عرض شش ماه، زیباترین گل را برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود.


دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.


سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او

آموختند، اما بی نتیجه بود، و گلی نروئید.

بالاخره روز ملاقات فرا رسید.


دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هم هر کدام گل بسیار زیبائی به رنگها و شکلهای

مختلف در گلدان های خود داشتند.

لحظه موعود فرا رسید.


شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد

دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود.


همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.

شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده، که او را سزاوار همسری

امپراطور می کند : گل صداقت ...


همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند و امکان ندا
شت گلی از آنها سبز شود !!!


برگرفته از کتاب پائولو کوئلیو



برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, ] [ 20:2 ] [ sara ]
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید نظر یادتون نره ه ه ه ه ه
موضوعات وب
امکانات وب

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 38
بازدید کل : 4869
تعداد مطالب : 60
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1



کدهای جاوا اسکریپت
Up Page